دهکده مدیران راه سوم

سرزمین بیلیونرهای خودساخته فرزندان امپراطوری جدید اقتصادی ایران

تبلیغات تبلیغات

شهر ما خانه ما

به نام آرام دلها هیچگاه شهر چنین به شمایل یک هویت جمعی ، بدل نشده بود. چنانکه جمله ی « شهر ما، خانه ما» دیگر یک شعار تبلیغاتی نیست ، بلکه شأنیتی اجتماعی یافته . شهر گرچه از شلوغی خالی شده و تا دیروز ترافیکهایش دق میداد اما حالا دیگر نه مشغله که دغدغه است. یک حسرت و دلتنگی جمعی. حتی دلت برای آن ترافیک لعنتی هم تنگ میشود . اصلأ دلت می خواهد یکی جلویت بپیچد و تو به جای فُحش ، گل افشانش کنی . بگی داداش جونت سلامت ، برو به سلامت .
ادامه مطلب

سروده ای از اعماق وجود ای ایران ای مرز پرگهر

به نام آرام دلها داشتم به سروده ای ایران ای مرز پرگهر گوش می دادم ، حالا انگار این قطعه ، قطره قطره در جانت مینشیند وذره ذره ، در رگانت جاری میشود. تا از پشت گوشی برخیزی و بایستی و به قداست نام وطن قامت ببندی و با هموطنانت در هر کجای دنیا به هر رنگ و نشانی که هستند در ابراز این عشق در فریاد این درد و درمان مشترک همصدا شوی. چیست این عشق به وطن که حتی خون به دلت هم باشد باز نامش که می آید تمام وجودت میلرزد و وقتی خاکش میلرزد ، رعشه بر جانت می اندازد.
ادامه مطلب

وطن فروشی نیست

به نام آرام دلها وطن ، آواز است ، در دهان شُغال نمی نشیند. وطن ، فروشی نیست. وطن ، مشتی خاک نیست. وطن ، ریشه‌ی جان است ، ریسمانِ حیات است که ما را به بودن گره زده. وطن، قلبی است که اگر تکه‌ تکه‌اش کنند ، باز می‌تپد ، باز می‌ماند. وطن ، گهواره‌ای است که مادر با دست‌های لرزان ، در دل طوفان ، تاب می‌دهد ، تا پسرانش بخوابند و ستاره‌ها خاموش نشوند. وطن ، دستان پینه‌بسته‌ی پدری است که در زمین سوخته‌ی امید ، بذر می‌کارد ، حتی وقتی باران ، گلوله است و آسمان ،
ادامه مطلب

جنگ زیبا نیست .

به نام آرام دلها جنگ هیچ چیز زیبایی ندارد ، سراسر زوال است و ویرانی. در دل این ویرانی ، اما مهر ایرانی، تماشایی است که از زُخمتی ها ، زیبایی میسازد و بر زخمها مرهم میگذارد. همان چیزی که پشت گرد و غباری که روزگار غریب لاکردار بر قلبها نشانده و پنهان کرده در این بزنگاه آشکار میشود. ما مردم بی رحمی نبودیم و هنوز هم در تاخت و تازِ بی رحم زمانه ، پشت بی تفاوتی های تحمیل شده و زُمختیِ زخمهای زندگی ، مرهمِ هم می شویم.
ادامه مطلب

نوشته ای از دل ایران

به نام آرام دلها از دلِ ایرانم می نویسم ، که شب‌ها صدای انفجارهایش لالایی کودکان است ، و روزها ، سایه‌ی وحشیِ دژخیمِ بدنامی چون پتوی سربی بر تنِ مردمش افتاده. ایران، دیگر شهری نیست با خیابان و میدان و خاطره. بلکه شهری‌ست که نقشه‌اش را با صدا می‌خوانیم : صدای انفجارها ، صدای آسمانِ آشفته. در این شهر، آسمان دیگر پدافند است ، نه آسمانی که روزگاری می‌شد برای آن آرزوی باران کرد. ما هنوز خاک را بغل می‌کنیم ، انگار آغوشی است برای زنده ماندن ، برای گریستن ، برای
ادامه مطلب

روز موعود

به نام آرام دلها امروز همان روز موعود و موزون است. روز رُندی در تقویم ، که خیلی ها منتظرش بودند تا برنامه زندگیشان را بر آن بچینند و تاریخ ازدواج یا زایمان و تولد فرزند یا هر تصمیم دیگری را با آن گره بزنند و تنظیم کنند. اینجا اما خاورمیانه است و زیستن بیش از تقویم تاریخی با تقدیر تاریخی پیوند میخورد. با هزاران حادثه و رخدادی که روند هر فرایندی را تغییر میدهد تا آنچه تقویم تاریخ را رقم میزند نه رندی و استراتژی عددها ، که تراژدی رویدادها باشد.
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها