به نام آرام دلها فرق است بینِ زندمانی و زندگانی. ما بازماندگانِ خطیریم ، نه زنده ایم نه مرده. می گویند: زندگی ادامه دارد. اما زندگی وقتی از تن بیرون کشیده شود دیگر به سادگی باز نمی گردد. ما درزهایِ ناپیدایِ یک زخم عمیق ایم. لبخند میزنیم اما صدای لبخندمان ، از اعماقِ چاله ای می آید که زمانی قلب بود و حالا سنگر شده است. ما نسلی از جنگ ایم ، نه در میدان که در ضمیرهایِ خسته مان ، کشته شده ایم. ما پوست انداخته ایم اما روحمان هنوز یونیفورم رزم ، به تن دارد.
ادامه مطلب
به نام آرام دلها شرایط روانیِ دورانِ پَسا آتش بس ، نوعی سرگردانی و سردرگمی برآمده از ابهام زمانه ست ، که زیستن را در بستر یک تعلیقِ ممتد قرار می دهد. نوعی حس کلافه کننده از بلاتکلیفی. تعلیق ، شاید در جهانِ ادبیات به بسط داستان کمک کند و سویه دراماتیک آن را بیشتر کند اما معلق بودن در زیستِ جهانِ آدمها و زندگی واقعی به بغرنج ترین وضعیت تراژیک تبدیل می شود. بلاتکلیفی برزخی ترین موقعیت انسانی است. آنجا که آدم میان شاید و اگرهای بسیار گرفتار میشود و به نوعی بی
ادامه مطلب
به نام آرام دلها آتشبس اعلام شد ، اما در جنگِ زندگی ، آتشبسی در کار نیست ، ما برگشتیم. نه به خانه ، که به جبههای بینقشه ، اما زندهتر از هر میدان نبرد. جنگِ بیرون ، تمام شد ، اما هنوز صدای انفجار میآید. نه از توپخانه ، بلکه از قلبهایی که در سکوت میسوزند و خاکستر میزایند. ما ، سربازان بیسنگر ، با زرهی از رویا و سلاحی از امید ، در زمینی میجنگیم که هر روز از زیرِ پایمان میلغزد. کفشهایمان پاره و بندهایشان با اشک ، بارها گره خوردهاند.
ادامه مطلب
به نام آرام دلها هراس جنگ، باز هم در صف بنزین انگار بنزین بخشی از این جنگیست که هر بمبی به پمپ آن وصل می شود. در پی هر بحران و التهابی در جامعه که وضعیف عادی را مخدوش میکند یکی از نخستین واکنش ها شکل گیری صف های طولانی است. از صف بنزین گرفته تا صف گوشت و مرغ و هر کالا و خدمات دیگری. واکنشهایی که اغلب به حرص زدن مردم تفسیر شده و برچسب میخورد و در نهایت به سرزنش و سرکوفت آنها مختوم میشود. راستش منم حرص میخورم از این حرص زدن ها اما این رخداد نیازمند تحلیل است
ادامه مطلب
به نام آرام دلها هیچکس نفهمید چطور صدایم تَرَک برداشت از فریادهایی که هیچوقت راه گلویم را پیدا نکردند . هیچکس ندید چطور آدم ، در خلوتِ خانهی دلش ، مثل فانوسی در باد ، بیصدا ، رهسپارِ خاموشی میشود . نه از زخم تازه ، نه از حادثهای سهمگین ، بلکه زیر بارِ هزار بند نازکِ نادیده ، بندهایی که از «حرف نزدن» بافته میشوند . گاهی آدم نمیمیرد ، اما زندگی را ذرهذره از دست میدهد ، نه در جنگ ، نه زیر آوار، بلکه پشت میزِ کار، وسط یک گفتوگوی معمولی ، یا وقتِ چای
ادامه مطلب
به نام آرام دلها مهربانی، تنها زبانیست که نابینا میبیند و ناشنوا میشنود . وقتی میگن کسی که دوست داره برات میجنگه منظور از جنگ ، اون جنگ فیزیکی نیست . معنی اون جنگ این که انقدر صبر میکنه، انقدر تلاش میکنه، انقدر به بن بست میخوره ، انقدر دلتنگت میشه ، انقدر تا پرتگاهِ فراموشیت میره و برمیگرده و سر آخر هم این میدون رو هرگز ترک نمیکنه . شاید به نتیجه نرسه ، ولی تو دوست داشتنت ، هیچ وقت تسلیم نمیشه . من تسلیم نمیشم ، تو هم تسلیم نشو ایران من.
ادامه مطلب
به نام آرام دلها اندکی تامل کن و با دقت به شعر و موسیقی ای ایران ای مرز پرگهر گوش کن حالا انگار این قطعه، قطره قطره در جانت مینشیند وذره ذره، در رگانت جاری میشود. تا از پشت گوشی برخیزی و بایستی و به قداست نام وطن قامت ببندی و با هموطنانت در هر کجای دنیا به هر رنگ و نشانی که هستند در ابراز این عشق در فریاد این درد و درمان مشترک همصدا شوی . چیست این عشق به وطن که حتی خون به دلت هم باشد باز نامش که می آید تمام وجودت میلرزد و وقتی خاکش میلرزد، رعشه بر جانت می
ادامه مطلب
به نام آرام دلها هیچگاه شهر چنین به شمایل یک هویت جمعی ، بدل نشده بود. چنانکه جمله ی « شهر ما، خانه ما» دیگر یک شعار تبلیغاتی نیست ، بلکه شأنیتی اجتماعی یافته . شهر گرچه از شلوغی خالی شده و تا دیروز ترافیکهایش دق میداد اما حالا دیگر نه مشغله که دغدغه است. یک حسرت و دلتنگی جمعی. حتی دلت برای آن ترافیک لعنتی هم تنگ میشود . اصلأ دلت می خواهد یکی جلویت بپیچد و تو به جای فُحش ، گل افشانش کنی . بگی داداش جونت سلامت ، برو به سلامت .
ادامه مطلب
به نام آرام دلها داشتم به سروده ای ایران ای مرز پرگهر گوش می دادم ، حالا انگار این قطعه ، قطره قطره در جانت مینشیند وذره ذره ، در رگانت جاری میشود. تا از پشت گوشی برخیزی و بایستی و به قداست نام وطن قامت ببندی و با هموطنانت در هر کجای دنیا به هر رنگ و نشانی که هستند در ابراز این عشق در فریاد این درد و درمان مشترک همصدا شوی. چیست این عشق به وطن که حتی خون به دلت هم باشد باز نامش که می آید تمام وجودت میلرزد و وقتی خاکش میلرزد ، رعشه بر جانت می اندازد.
ادامه مطلب
به نام آرام دلها وطن ، آواز است ، در دهان شُغال نمی نشیند. وطن ، فروشی نیست. وطن ، مشتی خاک نیست. وطن ، ریشهی جان است ، ریسمانِ حیات است که ما را به بودن گره زده. وطن، قلبی است که اگر تکه تکهاش کنند ، باز میتپد ، باز میماند. وطن ، گهوارهای است که مادر با دستهای لرزان ، در دل طوفان ، تاب میدهد ، تا پسرانش بخوابند و ستارهها خاموش نشوند. وطن ، دستان پینهبستهی پدری است که در زمین سوختهی امید ، بذر میکارد ، حتی وقتی باران ، گلوله است و آسمان ،
ادامه مطلب